سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 87 آذر 25 , ساعت 10:18 صبح

فرزند شهیدی تا دقایقی پیش کنارم بود تعریف می کرد
می گفت:
مزار پدر شهیدم در راه مدرسه ام بود
هر روز که از مدرسه بر می گشتم یک سری به بابام می زدم
و بعد چند مزاری که بالای سر او بود و شاید زائر هر روزه نداشت
چند قبر برای چند شهید گمنام
فاتحه و صلوات و شاید چند جمله درد دل
یک روز مادرم به مدرسه زنگ زد و پیغام داد امروز کار واجب دارم بعد از زنگ مدرسه سریع بیا خانه
از طرفی دلم برای بابا تنگ می شد و از طرفی مادرم خواسته بود زود بروم خانه
خیلی سریع رفتم فاتحه کوتاهی خواندم و رفتم
فقط برای پدرم
شب در عالم خواب پدرم را دیدم که بر سر مزار خود ایستاده و من طبق معمول هر روز به سر می زنم اما؟!
پدرم ناراحت و عصبانی بود و من خیلی تعجب کردم سئوال کردم:

چی شده بابا؟
جوابم داد چرا امروز سر نزدی؟

گفتم: بابا جون اومدم اما زود رفتم !
گفت: اینجا را نمی گم اون جا را می گم!

گفتم: کجا؟
دیدم به قبور شهدای گمنام اشاره می کند.

بعدهم به من گفت:
هر روقت عجله داری نمی توانی زیاد اینجا بمونی اول می روی سراغ اونها بعد من!؟
و بعد خندید و ....

السلام علیک یا فاطمه الزهرا



لیست کل یادداشت های این وبلاگ